همیشه همه چیـــز مثل قبــل بــاقی نـمی مـــاند …
حس هـای آدم ،نیـازهـایش ،دلبستـگی هـایش ، دوست داشتن هـایش، کینه و غم هـایش ،وقتی مدتی غـرقش هستی هیـچ چیـز را نمی بینی، فقط می خــواهی دو دستی بچسبی به حس آن روزهــــا ، اما وقتی مدتی دور مى شوی ،وقتی به جـای اول شخص تبــدیـل می شـوی به ســوم شخـص و از دور همـه چیــز را نـگاه می کنی خـــودت را و تمـــام حس هـــا را …
از خـــودت می پــرسی این من بــودم ؟ حـاضر بـــودم رنـج بـکشم ؟
گـاهی بــایــد دور شد ،بـایــد رفت بـالا ….
از آن دور به همــان اول شخص ، بـه خــودت نــگاه کنـی !!
ببینی اصلا جـایی که ایـستـادی چـه شکلی ست!!
ببینی آن چیــزی که بــر سرش می جنگی چقــدر خــوب است ؟؟
پـشیمـــانی نــــدارد ؟
از خـودتان دور شوید ، به خـودتان نگاه کنید ،ببینید ارزشش را دارد ؟
آدم هــا را به چه قیمتی کنـار خـود نـگه داشتـه ایـد؟
“هــر بـــودنـی بـــودن نیـست”
.